کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات کیان

تعطیلات تابستانی مامان و بابا

اینم چندتا عکس از مسافرت مارکوپولوی مامان به سرعین: این عکسا رو کنار ساحل انزلی گرفتیم شما اولین باری بود که می رفتی دریا از اونجایی که آب بازی رو خیلی دوست داری کلی کیف کردی این عکس هم با آیدا جون در جاده خلخال گرفتی اینجا هم گردنه حیران در راه برگشت که فوق العاده سرد بود اینجاهم در گردنه در حال رانندگی هستی     ...
31 مرداد 1392

واکسن زدن

ای جانم... کوچولوی مامانی دیروز بردمت برای واکسن زدن الهی قربون اون خوش اخلاقیات بشم وقتی واکسن اول زدهشد شروع کردی به گریه کردن اما وقتی خانم دکتر باهات صحبت کرد گریه رو قطع کردی و خندیدی و خانم دکتر هم واکسن دوم رو زد که دوباره گریه کردی ولی بلافاصله وقتی عزیز جون که بیرون اتاق بود رو دیدی ساکت شدی وقتی اومدیم خونه یه سه چهار ساعتی خوب بودی ولی بعدش چنان گریه ای میکردی که مامان دلش ریش ریش شد تا اینکه به زور تونستم بخوابونمت شب هم که تب داشتی همش بیدار می شدم ودرجه تبت رو می گرفتم خوشبختانه مثل سری قبل تبت خیلی بالا نبود که بخوام هم بهت قطره بدم هم پا شویت کنم شب رو راحت خوابیدی صبح هم دوباره بهت قطره دادم و بردمت خونه عزیز جون . حا...
14 مرداد 1392

خوابیدن

فرشته کوچولوی مامان وقتی خوابه معصوم بودنش و عظمت خالق هستی رو بیشتر از هر زمانی به رخ می کشه من مامان کیان، برای تمام خانمها آرزو می کنم مادر شدن و حس زیبایی که من هنگامی که این فرشته کوچولو خوابه دارم رو حس کنند. اینم چندتا عکس از عشقم کیان: ای وای اینطوری خمیازه نکش منم خوابم گرفت جونم نی نی من چقدر ناز خوابیده اینجا تو ساک حمل تو مسافرتی گلم تازه تازه داری می خوابی همون عکس قبلی وقتی خوب خوابیدی ای جانم مثل باباش خوابیده تازگیام که پسری عادت کرده دورش یه چیزی مثل پتو ،چادر و یا هر چیز دیگه ای بپیچونیم (ساندویچ پیچش کنیم ) بعد بخوابه اینم چ...
3 مرداد 1392

اولین ها

از تاریخ 92/02/03 شروع به خوردن بیسکویت مادر کردی با اینکه همه می گفتن هنوز زود اما عزیز جون بهت بیسکویت می داد البته چون شیر برات سنگین بود تو آب خیس می کرد . الان دیگه پسری هم بیسکویت با شیر می خوره هم فرنی (مرسی عزیز جون که به پسری خوردن همه چیز رو یاد دادی)اگه با من بود تا پایان شش ماهگی بهش هیچی نمی دادم.امروز برای اولین بار به پسری سرلاک دادیم (شیر و برنج)از قرار معلوم هم پسری خیلی دوست داشت چون تا آخرش خورد.اینم چندتا عکس ...     ...
3 مرداد 1392

شیرین کاری

سلام ناناز مامان امروز می خوام از شیرین کاریات بگم که دیگه با این کارت دل مامانی رو بردی مامان هم نمیتونه سرکار طاقت بیار به همین دلیل با مدیرعامل مهربون شرکتمون صحبت کردم و با اینکه حضور تمام وقت من تو شرکت لازمه ولی موافقت کردن که برای یه مدت نیمه وقت بیام . نانازی من الان دیگه کامل به دو طرف برمی گرده ،من هم به خیال اینکه شما  فقط یه با ر قلط می زنی  گذاشتمت زمین تو پذیرایی و خودم رفتم آشپزخانه کارام رو انجام بدم که دیدم بعد از چند دقیقه صدای جنابعالی درومد وقتی نگات کردم از تعجب شاخ درووردم شما تا وسط اتاق اومده بودی و داشتی با پایه مبل بازی می کردی و چون پایه ها سفت بود صدات درومد تازگیا پسری هروقت کسی باهاش حرف می زنه د...
24 تير 1392

مسافرت

وبدین سان مارکوپولوی کوچولوی ما اولین مسافرت خود را در 58روزگی خود آغاز کرد و یه سفر به جنوب کشور رفت .شهرهایی که کیان کوچولو توش توقف داشت عبارتند از : خرم آباد،شوش دانیال ،شوشتر،دزفول،اراک،قم،اهواز اینم چندتا از همون عکساس که برات گذاشتم اینجا پارک دزفول و بابایی و آیدا جون و محمدامین نازم با کیان کوچولو بیا توادامه مطلب تا عکسای قشنگ کیان کوچو رو ببینی...   اینجا آسیابهای آبی شوشتره اینم پل کارون و کیان و دخترخاله جون اینم یه عکس خیلی قشنگ که از دلم نیومد تو وبلاگت قرار ندم کو چولوی مامان       ...
24 تير 1392