کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات کیان

تعطیلات نوروزی

یه سری عکس از گل پسر مامان در تعطیلات نوروز 93 مسیر حرکت  از کرج آغاز شد سر راه به اصفهان ، شیراز، بندر عباس، قشم ، کرمان ، مشهد  و در نهایت نیشابور سری زده شد و مجددا به کرج بازگشت شد. ...
21 فروردين 1393

عکس جدید

اینم از عکسای گل پسرم: اینم پسرم در حال زحمت کشیدن و نون درآوردن: اینم از شاه پسرم خوب بود ؟؟؟؟؟؟ ...
17 اسفند 1392

خرید موش موشک

دو روز پیش با آیدا جون رفتیم نمایشگاه تا برای مهر ماه خرید کنه موقع برگشت متوجه شدم کیان کوچولو بیشتر از آیدا جون خرید کرده اینم چند تا از خریدای موش موشک مامان: باب اسفنجی کتاب پازل هستش و برای چند وقته دیگشه ،صد آفرین هم کارتهای یادگیریه که از همین حالا داریم با هم تمرین می کنیم. کتونی های کوچولوت برای موقعی که کمی بزرگتر بشی چون سایز کوچکتر نداشت  ولی چون چراغاش شما رو محو خودش می کرد برات خریدم ولی پا پوشت کاملا اندازته. اینم یه عکس کامل ...
19 شهريور 1392

اولین ها

وقتی کیان 22روزه شد من یک ماه بود مرخصی بودم و با اینکه سارا جون رو (خواهر خانم مهندس شریف فریکی از همکاران خوب مامان) جام گذاشته بودم همه حسابام داشت بهم می ریخت چون سارا جون دانشجو بودن و فقط دو روز در هفته میومد به ناچار از اول اسفند یعنی بعد از یک ماه مرخصی به سرکار رفتم وبرای اینکه نمی تونستم پسری رو ببرم شرکت مجبور بودم صبح یه باربرم خونه عزیزینا و بعد برم سرکار دوباره بعد از ظهر برم کیان رو بیارم و برگردم خونه خلاصه که خیلی خسته می شدم به همین دلیل به پیشنهاد بابا احمد جون به طبقه بالای خونه بابا جون اسباب کشی کردیم . برای اینکه من بتونم وسیله ها رو بچینم مجبور شدم کیان روبرای اولین بار بزارم تو روروئک و جالب اینکه پسری خیلی خوشش...
7 شهريور 1392

تعطیلات تابستانی مامان و بابا

اینم چندتا عکس از مسافرت مارکوپولوی مامان به سرعین: این عکسا رو کنار ساحل انزلی گرفتیم شما اولین باری بود که می رفتی دریا از اونجایی که آب بازی رو خیلی دوست داری کلی کیف کردی این عکس هم با آیدا جون در جاده خلخال گرفتی اینجا هم گردنه حیران در راه برگشت که فوق العاده سرد بود اینجاهم در گردنه در حال رانندگی هستی     ...
31 مرداد 1392

واکسن زدن

ای جانم... کوچولوی مامانی دیروز بردمت برای واکسن زدن الهی قربون اون خوش اخلاقیات بشم وقتی واکسن اول زدهشد شروع کردی به گریه کردن اما وقتی خانم دکتر باهات صحبت کرد گریه رو قطع کردی و خندیدی و خانم دکتر هم واکسن دوم رو زد که دوباره گریه کردی ولی بلافاصله وقتی عزیز جون که بیرون اتاق بود رو دیدی ساکت شدی وقتی اومدیم خونه یه سه چهار ساعتی خوب بودی ولی بعدش چنان گریه ای میکردی که مامان دلش ریش ریش شد تا اینکه به زور تونستم بخوابونمت شب هم که تب داشتی همش بیدار می شدم ودرجه تبت رو می گرفتم خوشبختانه مثل سری قبل تبت خیلی بالا نبود که بخوام هم بهت قطره بدم هم پا شویت کنم شب رو راحت خوابیدی صبح هم دوباره بهت قطره دادم و بردمت خونه عزیز جون . حا...
14 مرداد 1392